غربت، نزدیکانمان را همچون جامه ای از تنمان جدا می کند و کسانی دیگر را به جایشان می نشاند بدون پیوند خونی، بی آنکه زاده ی یک مادر باشیم. غربت زبان مادری مان را شخم می زند تا بذر کلماتی تازه که با تکلف به زبان می آوریم، در آن بکارد. غربت گذشته را از ما می گیرد و در خمره های فراموشی می چپاند؛ آب باریکه هادرست همان طور که خیار و هویج و موسیر را ترشی می اندازیم . سر بزنگاه بوهای تند را در اطراف می پراکند، خرید اینترنتی ما نیز انگار تکه ای از وجودمان را گم کرده باشیم، در پیرامون چشم می چرخانیم. غربت غبار دل های ما را می تکاند، درست همان طور که اول بهار فراش های قلچماق، فرش ها را کف پیاده روها پهن و غبارگیری می کنند. دل های ما هم لگدمال می شود. غربت ما را از غبار خاطرات و گرد دلبستگی ها می رهاند و به گرمابه می برد تا سبک کند، اما گرد و غبار در نم آب گل می شود و می ماسد و کبره می بندد بیخ گلویمان.دل غربت، اما گاه برای ما می سوزد. می گذارد در سنگینی سکوت زورآزمایی دست به تقلب ببریم و به توشه ای که با خود آورده ایم چنگ بزنیم، مشروط به این که در نظام غرق در خوشبختی خلل و خدشه ای وارد نشود.
مولف
مترجم
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
این تصویر های کوتاه و می توان گفت منفصل از هم که در این رمان استفاده شده اند از تجربیات خود باروز در این مکانها و اعتیاد او به مواد مخدر (هروئین ، مرفین و در حالی که در طنجه بود ماجون [یک قارچ حشیش قوی] و همچنین یک نوع مخدر آلمانی ،گرفته شده است.
رمان ناهار لخت جزو صد رمان برتر انگلیسی زبان از سال 1923 تا 2005 طبق لیست تایمز است. در سال 1991 نیز فیلمی به کارگردانی دیوید کرانبرگ با همین عنوان از این رمان ساخته شده است. ناهار لخت رمانی که ساختار آن از ساختار های رایج در رمان نویسی پیروی نکرده و با کنار هم گذاشتن تصویرهایی بی رابط تجربه ای منحصر به فرد برای خواننده به ارمغان می آورد.
دیدگاه خود را بنویسید