کتاب «آن دختر یهودی» رمانی از خوله حمدی است که در آن نویسنده چگونگی آشنایی خود با قهرمان داستان نادا را شرح می دهد. در ابتدا، خوله حمدی داستانی را که شنیده است در یک وب سایت منتشر می کند و می تواند با قهرمان داستان، نادا، برای کسب اطلاعات بیشتر ارتباط برقرار کند. او پس از شنیدن کامل داستان و جمع آوری جزئیات، آن را به یک داستان عاشقانه تبدیل می کند که بین نادا به عنوان قهرمان داستان و احمد به عنوان قهرمان مقاومت لبنان اتفاق افتاده است. عشقی بین جامعه یهودی عرب و جامعه مقاومت لبنان.
مولف
مترجم
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
«خوله حمدی» نویسندۀ تحصیلکردۀ تونسی است که زندگی واقعی سه قهرمان کتابش را به خوبی در« آن دخترِ یهودی» به تصویر می کشد. این کتاب احساس عاطفی انسانها را با باورهای دینی متفاوتی که دارند به چالش می کشد و نشان می دهد عالم انسانی تا کجا حاضر است باورهای اعتقادی را براساس عشق و عاطفه تعدیل کند.
«ریما» کودک یتیم مسلمانی است که قرار است تحت حمایت همسایه یهودی خود زندگی کند و به عنوان عضوی از آنان بزرگ شود و در عین حال با توجه به وصیت مادرش تعالیم اسلامی را هم بگذراند. جهان اعتقادی «بابا یعقوب» سرپرست یهودی دخترک یتیم، تا مدت زیادی تحت تأثیر عواطف انسانی به بهترین شکل ممکن پذیرای «ریما» است. اما این حمایت مدامی وجود دارد که فرزندان یهودی خانواده از «ریما» الگویی نگیرند.
تحولات عجیت زندگی بلاخره «ریما» را از جنوب تونس به لبنان می کشاند و او را با «ندی» قهرمان دیگر کتاب آشنا می کند. او باید در خانه «ندی» که یهودی است، کار کند تا بتواند امرار معاش کند. در همین هنگام است که « احمد» قهرمان سوم کتاب به عنوان یکی از نیروهای مقاومت لبنان، زخمی و نیمه جان از پیکار با نیروهای اسرائیلی، به خانه «ندی» پناه می برد. «ندی» پرستار «احمد» می شود و داستان عاشقانه «خوله حمدی» کم کم شکل میگیرد. آیا تزاحم ادیان رمقی برای این عشق باقی خواهد گذاشت؟ نویسنده تا چه حد توانسته است به عنوان ناظر و راوی بی طرف باقی بماند و در رقابت ادیان این قهرمانان شرکت نکند؟
«ریما با غصه لبۀ تخت نشست. خستگی او را از پای در آورده بود؛ خستگیِ جسم ظریفش از سفری طولانی که به آن عادت نداشت و خستگی قلبش که از دوری خانواده و کشورش غمگین بود. خانواده؟ کجا آنها خانواده اند؟ بعد از مرگ پدر و مادرش جاکوب و خانواده اش تنها خانوادۀ او بودند و او هیچ وقت حس نکرده بود یتیم است تا اینکه رفتارهایشان با او عوض شده بود و این حقیقت تلخ را درک کرد. با این حال… .»
دیدگاه خود را بنویسید