روایت کننده فعالیت یک مبارز انقلابی چپ با فضای فکری کمونیستی است که از دهه 20 شمسی و بدو تولد شخصیت اصلی داستان آغاز می شود و تا سال 90 ادامه دارد. در این رمان به نوعی به تناقضات و تفاوت های نسلی بین شخصیت اصلی و فرزندش اشاره داشته است.
مولف
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
کتاب آه با شین، اثری نوشتهی محمدکاظم مزینانی، است. داستان آه با شین روایت زوال یک خاندان قاجاری در لایههای مختلف است که هرکدام بخشی از ماجرا را روایت میکند و با ایجاد تعلیقهای به جا و مناسب، خواننده را تا پایان داستان همراه خود میبرد.
محمدکاظم مزینانی در کتاب آه با شین راوی داستان زوال یک خاندان قجری است. داستان در سه لایه مختلف برای خواننده تعریف میشود. لایه صفر داستان، زمان حال شازده پنجم یا تهتغاری است که تا آخر، نام دقیقش مشخص نمیشود.
شازده در زمان حال داستان بالای هفتاد سال سن دارد و بیماری قلبی و سکته او را زمینگیر کرده است. در این لایه، دست و پنجه نرم کردن او را با بیماریاش، خاطرات گذشته و پسرش«کاوه» که تنها میراث خانواده سالاری است میبینیم. کاوه معتاد است و زندگی خانوادگیاش در حال فروپاشی. در لایه دوم داستان که به صورت فلشبک ارائه میشود، داستان خاندان سالاری از نوادگان فتحعلی شاه قاجار روایت میشود. داستان در این لایه خطی تعریف میشود و رو به جلو میرود. به مرور خواننده با شخصیتهای زیاد آن آشنا میشود، زندگی هر یک را میخواند و سرنوشتشان را تا مرگ دنبال میکند. در لایه دیگری از داستان، خردهروایتهای مربوط به شخصیتها به صورت صحنهای از گذشته آنها ارائه میشود که کمک شایانی به عمقبخشی شخصیتها میکند.
کتاب آه با شین را میتوانیم داستانی تاریخی نیز بدانیم چراکه در پسزمینه داستان از فصل اول تا انتها به ترتیب برهههایی از تاریخ معاصر ایران مانند دوران رضا شاه و فرمان کشف حجاب، جنگ جهانی و سقوط رضا شاه، سر کار آمدن محمدرضا پهلوی، اصلاحات ارضی، گسترش فضای شهری و ساختوسازهای آن دوران و تخریب فضاهای روستایی و بکر، مبارزات سیاسی پیش از انقلاب و بعد از آن و حتی جنگ تحمیلی و زمان حال، دوره میشوند. آه با شین با استفاده از نثری سلیس و لحنی مناسب، همینطور استفاده از تعلیق و کشش، داستان جذابی خلق میکند تا خواننده را در مسیر یادآوری تاریخ معاصر با خود همراه سازد.
بریدهای از کتاب آه با شین:
انتظار مداوم، همیشه و هر جا، پشت پنجرهها، برای سررسیدن مأمورها، در خیابان، برای مطمئن شدن از سلامتی رفقا، توی دادگاه، برای دریافت حکم قاضی، پشت میلههای زندان، در انتظار رسیدن زمان آزادی، و در دوره کودکی، برای شنیدن جواب سؤالهایت از پدرِ پدربزرگت، شازده. ـ حضرت والا، چرا اَلیجه اینجور نگاهم میکند؟ هیچکس نفهمید اَلیجه از کجا پیدایش شد. یک روز تابستانی، درست سر ساعت پنج عصر، آمد و با وقار نشست جلوی درگاه شاهنشین و به بساط شازده زل زد. نگاهش چنان داغ و چسبناک بود که شازده ناگهان کفری شد و نگاه پُرتُخمانهای به او انداخت و به میرزاخان گفت: «پدرسگ جوری نگاه میکند که انگار قرار است اتفاق ناجوری برای آدم بیفتد.»
دیدگاه خود را بنویسید