کتاب بیچارگان، رمانی نوشته ی فئودور داستایفسکی است که اولین بار در سال 1846 به چاپ رسید. زمانی که این کتاب انتشار یافت، داستایفسکی که یکی از مهم ترین نویسندگان روسیه به حساب می آید، تنها بیست و چهار سال سن داشت. این رمان، تحسین و تمجید آنی هم منتقدین و هم مخاطبین را برای او به ارمغان آورد. شاهکار داستایفسکی که تصویری گزنده از جامعه و روانشناسی انسان است، در قالب نامه هایی رد و بدل شده میان دو شخصیتی روایت می شود که هر دو، در فقر و شرایط سخت زاغه های سن پترزبورگ گیر افتاده اند. ماکار، نویسنده ای است که تلاش می کند از این شرایط سخت جان سالم به در ببرد و باربارا، زنی خیاط است که حقوق بسیار پایینی دریافت می کند. این دو شخصیت عاشق هم هستند اما فقر به آن ها اجازه ی ازدواج را نمی دهد. ماکار و باربارا به دنبال کسب احترام دنیای پیرامون هستند اما نمی توانند در انجام این کار چندان موفق عمل کنند.
مولف
مترجم
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
قسمت هایی از کتاب بیچارگان:
پس تو بالاخره فهمیده بودی این دل بیچاره ی من چه می خواهد! دیدم گوشه ی پرده ی پنجره ات را بالا زده ای و به گلدان گل حنا بسته ای، دقیقا، دقیقا همان طوری که بار آخری که دیدمت، گفته بودم؛ فورا چهره ی کوچولویت در برابر پنجره برای لحظه ای از نظرم گذشت که از آن اتاق کوچولویت مرا این پایین نگاه می کردی و به فکر من بودی. و آه، کبوترکم، چقدر دلم گرفت که نتوانستم چهره ی دوست داشتنی کوچولویت را درست ببینم!
خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ دست کم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقت هایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است و غصه دار، آن وقت خاطرات تر و تازه اش می کنند، انگار که یک قطره ی شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می افتد و گل بیچاره ی پژمرده را که آفتاب تند بعد از ظهر تفته اش کرده، شاداب می کند.
ممکن است آدم یک عمر زندگی کند و نفهمد که کنار دستش یک کتاب هست که کل زندگی اش را به سادگی یک ترانه بیان می کند. وقتی آدم شروع به خواندن چنین داستانی می کند، کم کم خیلی چیزها یادش می افتد، حدس می زند، و آنچه تا به حال برایش مبهم و گنگ بوده، روشن می شود.
دیدگاه خود را بنویسید