کتاب قلب سگی، رمانی نوشته ی میخائیل بولگاکف است که اولین بار در سال 1968 به انتشار رسید. استادی ثروتمند، موفق و شناخته شده در سطح جهان که مایه ی حسادت اطرافیان است، با سگی ولگرد دوست می شود و تصمیم می گیرد تا با پیوند اعضایی از بدن مردی مرده به آن سگ، کار علمی پیشگامانه ای را به انجام برساند. اما این کار، با نتایجی بسیار غیرمنتظره همراه است: موجودی نیمه انسان-نیمه حیوان از بند رها می شود و زندگی پروفسور که زمانی بسیار مورد احترام سایرین بود، به کابوسی غیرقابل تحمل تبدیل می گردد. بولگاکف در رمان قلب سگی، ایده هایی فوق العاده عجیب را با روایتی بسیار ناتورالیستی ترکیب می کند و داستانی ابزرود و به شکل شگفت انگیزی طنزآمیز را به وجود می آورد که می توان آن را پرداختی گزنده به انقلاب روسیه نیز در نظر گرفت.
مولف
مترجم
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
از دور جیرینگ جیرینگ خفیف شکستن شیشه و به دنبالش صدای جیغ خفه زنی به گوش رسید و بعد سکوت شد. هسولایی خود را به شدت به راهرو پرتاب کرد، به اتاق معاینه پیچیده و شیشه دیگری شکست و به سرعت برگشت. درها به هم خورد و فریاد کوتاه داریاپتروفنا از آشپزخانه شنیده شد. زوزه شاریکوف به گوش میرسید.
فیلیپ فیلیپوویچ که به طرف در میدوید فریاد زد: «آه، خدایا! حالا دیگر چه شده؟»
«گربه». بورمنتال حدس زد و به دنبالش پرید. دوان دوان از راهرو به طرف سرسرا رفتند، بعد به راهرویی که به حمام و آشپزخانه میرسید پیچیدند. زینا از آشپرخانه بیرون پرید و تقریبا در آغوش فیلیپ فیلیپوویچ افتاد
فیلیپ فیلیپوویچ با عصبانیت فریاد زد: «چند دفعه گفتم نگذار گربهها وارد آپارتمان شوند؟؟ او کجاست؟ ایوان آرنولدویچ، محض رضای خدا برو مریضها را در اتاق انتظار آرام کن!»
زینا نفس نفس زنان گفت: «ابلیس توی حمام است.»
فیلیپ فیلیپوویچ به در حمام تنه زد، اما در باز نمیشد.
«زودباش در را باز کن!»
تنها جوابی که از پشت در بسته به گوش میرسید، صدای چیزی بود که به دیوارها میپرید و شیشهها را میشکست و صدای شاریکوف که از پشت در میغرید: «میکشمت...»
صدای آب شنیده میشد که در لولهها غلغل میکرد و در وان حمام میریخت فیلیپ فیلیپوویچ با شانه به در فشار آورد تا شاید بازش کند.
دیدگاه خود را بنویسید