راوی «سوگ مغان»، که به نظر می آید دچار ناراحتی شدید روانی شده است، به توصیه روانکاو به زادگاهش «بم» می رود تا شاید در آنجا به آرامش برسد. همزمان با سفر، تعدادی از نشانه های رمزی ترسناک شروع می شوند. درویشی بیابانگرد و مارگیر که در کوزه قدیمی خود دست بریده ای را حمل می کند و.. راوی داستان در سفر خود به مکانی ماقبل تاریخ می رسد و در آنجا با موجودی اهریمنی آشنا می شود. در «بم» راوی سوگ مغان با دوستان خود از ستمهای مکرر کسانی مثل اسکندر و آغا محمد خان و اربابان محلی صحبت می کند و هر بار در فاجعه های بزرگ، راوی، مغان را می بیند که با آدابی خاص و اندوهی فراوان سوگوار هستند.
مولف
ترجمه
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
... گوش میدهم به صدای نالهوار و پرمویه باد، در این شب ظلمانی چرک و چرب، بی سوسوی ستارهای و یا نور ماه از بس که هوای این جا، در محله ما، نظامآباد، چرک است و پلشت و نفسگیر... یاد بم و شبهای مهتابیاش به خیر! شب، باد، شب باد میوزد انگار بیقرار، انگار زار، زار... مرا میماند، دل رمیده وحشیوار مرا میماند، هرزهپو، بیقرار، عاصی، چون گرگ صحرا، رمیده و رمنده، گریزان و ترسان از همگان... جدامانده از همه، از جماعت! انگار شدهام دیوی رمیده از همه، نشسته تک و تنها در بیغوله، همنشین اشباح و خاطرات، اسپندار، بیدخت، دیهیم... میآیند و میروند، میروند و میآیند. شدهام مثل دیوی همنشین اشباح!
دیدگاه خود را بنویسید