شاهنامه فردوسی 8

از داستان بیژن و منیژه تا پایان داستان جنگ دروازه رخ / ابوالقاسم فردوسی / سید علی شاهری / نشر چشمه (کتاب چ)

از {{model.count}}
88,000
74,800 تومان
15%
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
تعداد
نوع
  • {{value}}
موجودی: {{ (1 > 2147483646) ? "نامحدود" : (model.stock || 1) }} عدد
کمی صبر کنید...

مجموعه شاهنامه فردوسی برای نوجوانان، گامی نو در جهت آشنایی نسل نو با این حماسه بی بدیل و گنجینه گرانبهای ادبیات فارسی است. این مجموعه در 18 جلد، داستان‌های شاهنامه را از آغاز تا پایان، با زبانی ساده و روان، برای نوجوانان روایت می کند.

مولف
ابوالقاسم فردوسی
مترجم
سید علی شاهری
ناشر
کتاب چ (کتابهای کودک و نوجوان خانواده فرهنگی چشمه)
موضوع
داستان کودک و نوجوان (13+) - افسانه و اساطیر ایرانی
شابک
978-6225212299
تعداد صفحه
198
صفحه
قطع و جلد
رقعی
شومیز
سال و نوبت چاپ
1401 || چاپ اول
زبان کتاب
فارسی
جوایز

بیژن آماده‌ی رفتن شد و بر سر کلاه نهاد و کمربند بست و با فریاد، گرگین پسر میلاد را که با او هم‌آورد و هم‌زور بود، فراخواند. آنگاه به‌همراه یوز و باز شکاری از بارگاه شاه برای شکار به آن راه دراز قدم گذاشتند. بیژن می‌رفت و مانند پیلی کف بر لب آورده بود و در راه مشغول بریدن سر گورخر و آهوان شد. قوچ‌های دشت از چنگال یوزهای شکاری همه پهلودریده افتاده بودند. بیژن مانند تهمورث دیوبند سر گورخران را با خم کمندش به بند می‌آورد. آهوان در چنگ بازهای شکاری بودند و خون آن‌ها از آسمان بر برگ درختان می‌پاشید. به همین ترتیب تمام راه را طی کردند و در طول راه، دشت برایشان چون باغ می‌نمود. وقتی بیژن به بیشه نگاه کرد، از خشم، خون در رگ‌هایش به‌جوش آمد. گرازها با شتاب و بدون آن‌که بدانند بیژن به قصد آن‌ها بر اسب زین گذاشته، می‌دویدند. بیژن و گرگین به آن بیشه رسیدند و در آن‌جا فرود آمدند. آتشی هولناک برافروختند و کنارش نشستند و هیزم بسیار سوزاندند. خیکی پُر از می با آن‌ها بود. گورخر بزرگ و ماده‌ای را گرفتند و آن را بر روی آتش کباب کردند و خوردند و میل به نوشیدن شراب کردند. پس به جام باده دست بردند و مدتی با شادمانی با هم گذراندند. وقتی چهره‌ی هر‌دو از نوشیدن شراب گلگون شد، گرگین میل به خواب کرد و به جست‌وجوی جایی برای خوابیدن پرداخت. بیژن به او گفت: «من خوابم نمی‌آید. تو نیز ای برادر! مخواب و کمی صبر کن تا کار را تمام کنیم و دل شاه را از این غم برهانیم. وقتی من با تیر در گرازها در‌آویختم، تو به نزدیک آن آبگیر برو و وقتی از آن بیشه خروش برآمد، تو گُرز گرانت را بردار و به‌هوش باش تا هر‌کدام از آن‌ها که از چنگم گریخت، با یک ضربه سرش را از تن جدا کنی.»

نمایش کوتاه‌تر


دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...