شعرهای خواندنی پروین اعتصامی

گلچینی از بهترین شعرهای پروین اعتصامی / پروین اعتصامی / جعفر ابراهیمی (شاهد)

از {{model.count}}
265,000
225,250 تومان
15%
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
تعداد
نوع
  • {{value}}
موجودی: {{ (1 > 2147483646) ? "نامحدود" : (model.stock || 1) }} عدد
کمی صبر کنید...

پروین اعتصامی شاعری نوآور و تحول آفرین در شعر کلاسیک است که از ۸ سالگی نوشتن شعر را آغاز کرد. از او به عنوان پرآوازه‌ترین شاعر زن ایران یاد شده است. پروین از کودکی فارسی، انگلیسی و عربی را نزد پدرش آموخت و از همان کودکی زیر نظر پدرش و استادانی چون دهخدا و ملک‌الشعراء بهار سرودن شعر را آغاز کرد. پدر وی یوسف اعتصامی آشتیانی، از شاعران و مترجمان دوران خود بود که در شکل‌گیری زندگی هنری پروین و کشف توانایی‌ها، و ذوق و گرایش وی به سرودن شعر نقش مهمی داشت. او در بیست و هشت سالگی ازدواج کرد، اما به دلیل اختلاف فکری با همسرش، پس از چندی از او جدا شد. پروین پس از جدایی، برای مدتی در کتاب‌خانهٔ دانشسرای عالی تهران به شغل کتابداری به کار پرداخت. پروین پیش از چاپ دومین نوبت از دیوان اشعارش، بر اثر بیماری حصبه در سی و پنج سالگی در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه، در آرامگاه خانوادگی‌اش، به خاک سپرده شد.ملک‌الشعرای بهار درباره یکی از غزل‌های پروین گفته است: «هرگاه تنها غزل “سفر اشک” از این شاعر شیرین‌زبان باقی مانده بود، کافی بود که او در بارگاه شعر و ادبیات حقیقی جایگاهی عالی داشته باشد…».

نویسنده
پروین اعتصامی
گردآوری
جعفر ابراهیمی (شاهد)
تصویرگر
مهناز پسیخانی
ناشر
نشر پیدایش
موضوع
رمان نوجوان
شابک
9789643490508
تعداد صفحه
248 صفحه
قطع و جلد
رقعی شومیز
سال و نوبت چاپ
1398 || چاپ نهم
زبان کتاب
فارسی

گزیده ای از اشعار پروین اعتصامی

شنیدستم که وقت برگریزان

شد از باد خزان، برگی گریزان

میان شاخه‌ها خود را نهان داشت

رخ از تقدیر، پنهان چون توان داشت

بخود گفتا کازین شاخ تنومند

قضایم هیچگه نتواند افکند

سموم فتنه کرد آهنگ تاراج

ز تنها سر، ز سرها دور شد تاج

قبای سرخ گل دادند بر باد

ز مرغان چمن برخاست فریاد

ز بن برکند گردون بس درختان

سیه گشت اختر بس نیکبختان

به یغما رفت گیتی را جوانی

کرا بود این سعادت جاودانی

ز نرگس دل، ز نسرین سر شکستند

ز قمری پا، ز بلبل پر شکستند

برفت از روی رونق بوستان را

چه دولت بی گلستان باغبان را

ز جانسوز اخگری برخاست دودی

نه تاری ماند زان دیبا، نه پودی

بخود هر شاخه‌ای لرزید ناگاه

فتاد آن برگ مسکین بر سر راه

از آن افتادن بیگه، برآشفت

نهان با شاخک پژمان چنین گفت

که پروردی مرا روزی در آغوش

بروز سختیم کردی فراموش

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...