جولیا دانلدسون شاعر بریتانیایی و نویسنده منتخب و برجسته کودکفرانتس باید انشا مینوشت. انشایی در بارۀ گردش و تفریح در روزهای آخر هفته. باید دستکم یک صفحه مینوشت. اما او مدتها بود که به گردش نرفته بود. پدر و مادرش حوصله ندارند یکشنبهها به کوه و دشت بروند. دلشان میخواهد بمانند خانه و خستگی در کنند. برای همین فرانتس حالا میبایست گردشی خیالی سرهم میکرد. در این کار از مامان گابی هم کمک گرفت. بعد از اینکه انشا نوشتن فرانتس تمام شد، مامان گابی رفت سراغ دخترش که تمرینهای حسابش را کنترل کند. متأسفانه از دوازده تا جمع و تفریقی که هولهولکی حل کرده بود، هفتتایش غلط بود! مامان گابی کاغذ پُر از غلط را از دفترچه کند و گابی مجبور شد تمام تمرینها را دوباره حل کند. اما بالاخره ساعت چهار و ربع بعدازظهر توانستند دفتر و قلمشان را جمع کنند و از در بزنند بیرون.ان بریتانیایی و نویسنده کتابِ داستانیِ معروف گوروفالو است.
مولف
مترجم
تصویرگر
ناشر
موضوع
گروه سنی
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
جوایز
فرانتس هشت ساله با پدر و مادر و برادر بزرگ شیوزف در خیابان ها زنگاسه زندگی میکند. خانه دوستش گابی هم درهمان ساختمانی است که فرانتس و خانوادهاش آنجا زندگی میکند. فرانتس مجبور است هر روز بعد از مدرسه، ناهارش را در منزل گابی بخورد و تمام بعد از ظهر پیش او بماند. مامان گابی همیشه به فرانتس میگوید: تو خیلی مظلومی! چرا میگذاری اینقدر گابی به تو زور بگوید؟ فرانتس هم تصمیم میگیرد که دیگر زیر بارحرف زور نرود. اما اینکار به این راحتیها هم نیست. کسی نمیخواهد زیر بار حرف زور برود، گابی دو هفته پیش آمد سراغ فرانتس و گفت که از حالا به بعد هر وقت که بیکار باشم میخواهم دزدها را تعقیب کنم. من میخواهم کارآگاه شوم و تو هم باید دستیارم شوی! باز فرانتس باید برای گابی پادویی کند. گابی میخواهد از کارهای کوچک شروع کند. او میخواهد دزدها را سر بزنگاه گیر بیندازد. فرانتس گیج مانده است که حالا اصلا دزد کجا بود که آن ها بخواهند او را دستگیر کنند.
دیدگاه خود را بنویسید