هیتی، قهرمان داستان، دختری است که در یک آتش سوزی تمام اعضای خانواده اش را از دست می دهد، خانمی که او را به پرورشگاه می برد می گوید، باید از خدا سپاسگزار باشی که زنده ای و حال در این جا به تو اجازه زندگی داده اند. این بار اولیست که هیتی می شنود، باید شکرگزار باشد. اما قضیه هم چنان ادامه دارد و بارها و بارها به او گوشزد می شود که تشکر کند، چیزی که او هرگز در وجود خود احساس نمی کند، در واقع او نمی داند چرا باید سپاسگزاری کند، این سپاسگزاری تا کی باید ادامه پیدا کند؟! حالا او به تازگی وارد خانواده ای جدید شده است، تا در کنار هنری و همسرش الیزابت زندگی کند…
مولف
مترجم
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
هیتی فقط از یک کلمه متنفر است: متشکرم! وقتی خانوادهی هیتی، همه در آتشسوزی مردند، مردم به او گفتند باید سپاسگزار باشد که زنده مانده است. بعد هم بهش گفتند باید سپاسگزار باشد که توانسته در پرورشگاه جایی پیدا کند. حالا بعد از چند سال که او را با قطار به شهرکی دور افتاده فرستادهاند تا با هنری و همسرش الیزابت زندگی کند باز هم به او میگویند که باید خیلی سپاسگزار باشد! این سپاسگزاری باید تا کجا ادامه پیدا کند؟
دیدگاه خود را بنویسید