خالد خلیفه در این داستان آخرالزمانی خواننده را از دل جادههایی که اجساد در دو سویش رها شدهاند به میانهی جنگی میکشاند که برای جستوجوی امید باید هر بار تا یک قدمی مرگ رفت. اینجا سوریه است؛ مرگ بالای سر هر لحظه از زندگی سایه میاندازد. جسدی دارد متلاشی میشود و دو مرد و یک زن در سکوتی تلخ سوار بر اتومبیل مشایعتش میکنند تا به سینهی خاک زادگاهش بسپارند. در میان شعلههای جنگ و بمبهایی که هنوز از قربانیگرفتن سیراب نشدهاند، خاکسپاری کالبد بیجان پدر چه معنا و ارزشی دارد... آیا سه مسافر همراه جسد پاسخی برای این سؤال خواهند یافت؟آنها جسدی را به دوش میکشند که همچون سنگ سیزیف، انگار خود بهانه و تلاشی است برای زندهماندن، دوامآوردن، تسلیمنشدن و رسیدن...
مولف
ترجمه
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
در روزهای آغازین ماجراهای سوریه، علی احمد سعید(آدونیس)، شاعر و متفکر نامدار سوری، نامهای خطاب به بشار اسد نوشت و از او خواست که خودش و سوریه را از دست ژنرالهای حزب بعث نجات دهد! همانطور که میدانیم و تاریخ برای ابد ثبت کرده و خواهد کرد، این «آقای رئیس جمهور» بر نامهی بزرگترین روشنفکر کشورش وقعی نگذاشت و سوریه تبدیل شد به یکی از بزرگترین فجایع تاریخ بشر! اگر قتل هر انسان را مرگ همهی جهان بدانیم، ویرانی سوریه، بناهای عظیم باستانیاش و مرگ و آوارگی مردمانش، مرگ توامان جهان و تاریخ آن است. شاید هنگامیکه افسران حزب بعث در بازداشتگاههایشان در حال سوراخ کردن جمجمهی بچه دبیرستانیهای معترض بودند، هیچگاه فکر نمیکردند که این آتشی که افروختهاند، مرگ را به سادهترین و قابل وقوعترین کار روزمرهی مردم کشورشان تبدیل کند! جنگی که در سوریه درگرفت، تا همین اکنون، چنان در گوشت و خون مردم درگیر در جنگ و اذهان مردم بیرون از آن فروشده، که گویی جهان بدون سوریهی تا ابد جنگزده و در جنگ، قابل تصور نیست. خالد خلیفه در کتاب «مردن کار سختی است» انگار که این روزمرگی در جنگ را به چالش کشیده و از بودن در کشورش استعارهای میسازد که بدیلی ندارد. اما آیا آدمی هیچگاه به نقطهای خواهد رسید که مرگ عزیزان و عزیزترینهایش به امری روزمره تبدیل شود؟ مردن کار سختی است، رمانی دستوپیایی برای ما و رئالیستی برای آنهاست، برای آن مردمی که همهی جهان دست به دست هم دادند تا زندگیشان را نابود کنند! و شاید همین نکته است که داستان کسانی که پیکر بیجان پدرشان را در کوچهها، خیابانها، گذرها و جادهها، از میان گلوله و آتش و خون عبور میدهند، با تمام هولناکی و تلخیاش، گویی روایتی از پایان جهان است، نه قصهی مردمانی که فقط میخواهند جنازهای بر زمین مانده را آنگونه که میخواهند به خاک بسپارند.
دیدگاه خود را بنویسید