مرگ در ونیز داستانی زنده، تمثیلی و تکاندهنده است. این اثر گرچه در نگاه اول، فقط یک سرنوشت را روایت میکند، گوشهای از کژتابیهای جامعهی اروپایی را در سرآغاز قرن بیستم، قرن جنگ و انحطاط نیز به تصویر میکشد. همچنین شهر ونیز را در چهارسویی میان آسیا، اروپا، گذشته و اکنون، به آینه تمامنمای یک دوران بدل میکند.
مولف
مترجم
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
گوستاو فون آشنباخ، نویسنده ای سالخورده، آلمانی و نمونه ی کامل انسانی باوقار، با نظم و انظباطی موشکافانه است. او که بسیار عقل گرا و وظیفه محور است، عقیده دارد که هنر واقعی تنها از طریق ضدیت با امیال و هوس های مخرب و ضعف های جسمانی به وجود می آید. زمانی که فکر سفر، ذهن آشنباخ را به خود مشغول می سازد، به خود می گوید که ممکن است الهامات هنری، با عوض شدن آب و هوا به سراغ او بیایند. سفر آشنباخ به ونیز، اولین زیاده روی و افراطی است که طی سال ها انجام می دهد؛ این سفر، نشان گر شروع دوران افول اوست. آشنباخ به اتمسفر لطیف و قایق های ونیزی این اجازه را می دهد تا او را به حالت آرامش مطلق برسانند. او در هتل محل اقامت خود، پسر چهارده ساله ی بسیار زیبایی به نام تادزیو را می بیند. این پسر لهستانی به همراه مادر، خواهر و معلم خانگی اش به ونیز آمده است. در ابتدا، علاقه ی آشنباخ به پسر، کاملا زیبایی شناسانه است؛ حداقل او این چنین به خودش می گوید. با این حال، آشنباخ خیلی زود، عشقی شدید و وسواس گونه به پسرک را در خود احساس می کند، اگرچه این دو هیچ وقت برخورد مستقیمی با هم نداشته اند. نویسنده ی اثر، توماس مان، درباره ی این رمان گفته است: این، داستان شهوتی جهنمی است، اما مشکلی که ذهنم را بسیار درگیر خود کرده بود، مسئله ی شرافت و شأن هنرمند است.
دیدگاه خود را بنویسید