برجسته ترین ویژگی این رمان طنزآمیز، تأثیرگذار و به یادماندنی از استیون چباسکی، دقت و درستی کم نظیر اتمسفر حاکم بر داستان است که نویسنده به وسیله ی آن، زندگی پسری سردرگم در آستانه ی بزرگسالی را به تصویر می کشد. در حالی که چارلی، شاگرد جدید دبیرستان، «بچه مثبت ترین» دانش آموز مدرسه به حساب نمی آید، اما اصلا و ابدا نزد سایر بچه ها محبوب نیست. او منزوی و درون گرا است و بسیار بیشتر از هم سن و سالان خود می فهمد و فکر می کند، اگر چه کمی در مهارت های اجتماعی ضعف دارد. مخاطب از طریق نامه هایی که چارلی برای شخصی ناشناخته می فرستد، با زندگی او آشنا می شود. چارلی علاوه بر مواجه بودن با مشکلات اغلب بچه های دبیرستانی، باید با خودکشی اخیر بهترین دوستش نیز کنار بیاید. با گذشت داستان، چارلی با دختر و پسری آشنا می شود که به او کمک می کنند به شکل متفاوتی با زندگی مواجه شود.
مولف
مترجم
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
جوایز و افتخارات
«مزایای منزوی بودن» نوشته استیون چباسکی(-۱۹۷۰)، نویسنده آمریکایی است. این کتاب توانست به مدت ۷۱ هفته در لیست پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز قرار بگیرد. این کتاب مجموعهای از نامههای میان دو دوست است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
دوست عزیز
مثل همهی صبحهای بعد از اون شب اول، وقتی از خواب بیدار شدم احساس خستگی میکردم، قلبم تپش داشت و نمیتونستم خوب نفس بکشم. من و پاتریک وقت زیادی رو با هم میگذرونیم. خیلی هم مشروب میخوریم. یعنی پاتریک بیشتر میخوره و من مزه میکنم بیشتر.
دیدن دوستی که به این روز افتاده و اینقدر زجر میکشه واقعاً سخته. مخصوصاً وقتیکه هیچ کاری نمیتونی بکنی جز اینکه “پیشش باشی”. دلم میخواد کاری کنم که این وضع تموم شه ولی نمیتونم. به همین خاطر سعی میکنم هر وقت میخواد دنیاش رو بهم نشون بده باهاش باشم.
یه شب پاتریک منو به پارکی برد که مردها میرن تا همدیگه رو پیدا کنن. پاتریک بهم گفت اگه نمیخوام کسی مزاحمم باشه کافیه به چشمهای کسی نگاه نکنم. گفت که ارتباط چشمی اینجا به معنی موافقت با اینه که بهشکل ناشناس با هم رابطه داشته باشین. هیچکس حرفی نمیزنه. فقط جایی رو پیدا میکنن که برن. بعد از مدتی پاتریک کسی رو پیدا کرد که ازش خوشش اومد. پرسید سیگار لازم دارم و وقتی گفتم نه رو شونهم زد و با اون پسر رفت.
رو نیمکتی که اونجا بود نشستم و به اطراف نگاه کردم. تنها چیزیکه میدیدم سایههایی از آدمها بود. بعضیها رو زمین. بعضیها کنار درختها. بعضیها در حال راه رفتن. خیلی ساکت بود. بعد از چند دقیقهای سیگاری روشن کردم و بعد صدای کسی رو شنیدم که تو گوشم چیزی گفت.
دیدگاه خود را بنویسید