مسئله مرگ و زندگی

عشق، فراق و آنچه در پایان عمر اهمیت دارد / اروین یالوم / مرلین یالوم / رضا اسکندری آذر / نشر گوتنبرگ

از {{model.count}}
160,000
136,000 تومان
15%
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
تعداد
نوع
  • {{value}}
موجودی: {{ (2 > 2147483646) ? "نامحدود" : (model.stock || 2) }} عدد
کمی صبر کنید...

«خوان داوید نازیو» مرگ و فقدان انسانی که عشق ما نثار اوست را به از دست دادن عضوی از بدن‌مان تعبیر می‌کند؛ ازدست شدن او گویی ازدست‌شدن دست یا پایمان است! با همان فروپاشی عصبی و تجربه‌‌ای شبیه به همان دردی که آدمی ممکن است هنگام ازدست دادن دست یا پایش احساس کند. حال تصور کنیم اگر پیش از آنکه به‌واقع دست یا پایمان را از‌دست بدهیم، از قریب‌الوقوع بودن این مهم، این فقدان، مطلع شویم، وضعیت ما چه‌گونه خواهد بود؟! ما چه‌گونه با ناپدید شدن عضوی از بدنمان، بخشی از جانمان و درد نامتصور این ناپدیدشدن در روح و جسم‌مان، مواجه می‌شویم؟ ماجرای کتاب «مسئله‌ی مرگ و زندگی» نوشته‌ی «اروین یالوم» و «مریلین یالوم» از پیش‌آگاهی نویسندگانش از این موضوع شروع شده است. مریلین به سرطان دچار می‌شود و مرگش حتمی‌ست. زوج عاشق که سالیان سال را با عشقی عمیق و محبتی ازلی زندگی کرده‌اند، حال می‌دانند که یکی‌شان به ناچار، خیلی زود باید از این جهان درگذرد. زوج عاشق تصمیم می‌گیرند که هرآنچه از زندگی و مرگ می‌دانند و از پس گذر سالیان به تجربه دریافته و به آن فکر کرده‌اند را بنویسند، آن‌هم درحالی‌که مرگ مریلین نزدیک است.

مولف
اروین یالوم
مرلین یالوم
مترجم
رضا اسکندری آذر
ناشر
گوتنبرگ
موضوع
سرگذشت نامه بیماران سرطانی / همسران روان پزشکان
شابک
9786229766392
تعداد صفحه
279 صفحه
قطع و جلد
رقعی سخت
سال و نوبت چاپ
1402 || چاپ سوم
زبان کتاب
فارسی

«خوان داوید نازیو» مرگ و فقدان انسانی که عشق ما نثار اوست را به از دست دادن عضوی از بدن‌مان تعبیر می‌کند؛ ازدست شدن او گویی ازدست‌شدن دست یا پایمان است! با همان فروپاشی عصبی و تجربه‌‌ای شبیه به همان دردی که آدمی ممکن است هنگام ازدست دادن دست یا پایش احساس کند. حال تصور کنیم اگر پیش از آنکه به‌واقع دست یا پایمان را از‌دست بدهیم، از قریب‌الوقوع بودن این مهم، این فقدان، مطلع شویم، وضعیت ما چه‌گونه خواهد بود؟! ما چه‌گونه با ناپدید شدن عضوی از بدنمان، بخشی از جانمان و درد نامتصور این ناپدیدشدن در روح و جسم‌مان، مواجه می‌شویم؟ ماجرای کتاب «مسئله‌ی مرگ و زندگی» نوشته‌ی «اروین یالوم» و «مریلین یالوم» از پیش‌آگاهی نویسندگانش از این موضوع شروع شده است. مریلین به سرطان دچار می‌شود و مرگش حتمی‌ست. زوج عاشق که سالیان سال را با عشقی عمیق و محبتی ازلی زندگی کرده‌اند، حال می‌دانند که یکی‌شان به ناچار، خیلی زود باید از این جهان درگذرد. زوج عاشق تصمیم می‌گیرند که هرآنچه از زندگی و مرگ می‌دانند و از پس گذر سالیان به تجربه دریافته و به آن فکر کرده‌اند را بنویسند، آن‌هم درحالی‌که مرگ مریلین نزدیک است. در میانه‌ی نوشتن کتاب است که مریلین در می‌گذرد و برای اروین عاشق، اینک یکی هست که دیگر نیست! این فقدان عظیم، برای اروین، نه عنصری بازدارنده، که نیرویی پیش‌برنده می‌شود و او «مسئله‌ی مرگ و زندگی» را با ستایش بی پایانش از زندگی، عشق و البته ایمان به حتمی بودن مرگ، ادامه داده و به پایان می‌رساند. همان‌طور که مریلین نیز باوجود آگاهی تمام و کمالش به حتمیّت مرگی که هرلحظه به او نزدیک‌تر می‌شد، تا آخرین لحظه، دست از زندگی کردن برنداشت، اروین هم به مدد همین عشق به مریلین و به زندگی، در فقدان معشوق دست از زندگی برنمی‌دارد و بر اهمیتش پافشاری می‌کند؛ «مسئله‌ی مرگ و زندگی» ماحصل این پافشاری بر عشق، بر زندگی و بر پذیرش ناگزیری مرگ است که قسمی از این زندگی‌ست و البته عمل کردن به رسالت عظیم نویسنده و درمانگری که می‌داند باید این تجربه‌ها را با جهان درمیان بگذارد.

قسمت هایی از کتاب مسئله ی مرگ و زندگی

به دلایل زیادی از کنارگذاشتن روانپزشکی متنفرم. بیشتر به این خاطر که از کمک کردن به دیگران بسیار لذت می برم و تا این لحظه از زندگی آن را به خوبی یادگرفته ام. دلیل دیگری که از گفتنش کمی خجالت می کشم، این است که دلم برای گوش دادن به آن همه داستان تنگ می شود. من اشتیاقی سیری ناپذیر برای شنیدن داستان دارم، به خصوص آن هایی که بتوانم در تدریس و نوشتن به کار ببرم. از دوران کودکی عاشق داستان ها بودم و به جز سال هایی که به دانشکده پزشکی می رفتم، همیشه بی برو برگرد قبل از خواب کتاب می خواندم. با این که نویسنده های صاحب سبکی چون جویس، نابوکوف و بنویل من را مبهوت خود می کنند داست سرایانی مثل دیکنز، ترولوپ، هاردی، چخوف، موراکامی، داستایفسکی، آستر و مک یوان را از ته دل تحسین می کنم. 

 همان طور که مدت کوتاهی در سکوت نشسته بودیم، متوجه حقیقتی شدم! در این لحظه بود که فهمیدم، دیگر شایستگی لازم برای ادامه دادن حرفه ام را ندارم. حافظه ام زیادی ضعیف شده بود. پس رفتار حرفه ای ام را کنار گذاشتم، لپ تاپم را بستم و رو به او کردم. «امیلی من خیلی خیلی متأسفم. این جلسه تا الان بیشتر شبیه کابوس بوده.»

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...

محصولات مرتبط