مغازه ی جادویی

جیمز. آر. دوتی / فروزان صاعدی / نشر کتاب مجازی

از {{model.count}}
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
تعداد
نوع
  • {{value}}
موجودی: {{ (0 > 2147483646) ? "نامحدود" : (model.stock || 0) }} عدد
کمی صبر کنید...

کتاب «مغازه جادویی» اثری نوشته «جیمز دوتی» است که نخستین بار در سال 2016 منتشر شد. وقتی «دوتی» نوجوان بود، در یک فروشگاه لوازم شعبده بازی با زنی سالخورده و مهربان به نام «روث» آشنا شد که در طول چند هفته بعدی، تمرین هایی مربوط به ذهن و بدن را به او آموخت که مسیر زندگی اش را تغییر داد. «دوتی» که در فقر با پدری معتاد به الکل و مادری دچار به افسردگی حاد بزرگ شد، در سال های بعدی به عنوان یک جراح و کارآفرین به موفقیتی چشمگیر رسید. اما آینده او در دو مقطع مورد تهدید قرار گرفت: از سر گذراندن تجربه نزدیک به مرگ در یک سانحه رانندگی، و مدتی بعد، یک تصمیم تجاری اشتباه که او را تا آستانه ورشکستگی پیش برد. «دوتی» از طریق به خاطر آوردن تمرین های «روث»، توانست کنترل اوضاع را به دست بگیرد و در نهایت، زندگی سرشار و موفقیت آمیزی را برای خود بسازد.

مولف
جیمز. آر. دوتی
ترجمه
فروزان صاعدی
ناشر
کتاب مجازی
موضوع
سرگذشت و خاطرات جراحان مغز و اعصاب
شابک
9786229801048
تعداد صفحه
231 صفحه
قطع و جلد
رقعی شومیز
سال و نوبت چاپ
1402 || چاپ صد و سی و دوم
زبان کتاب
فارسی

قسمت هایی از کتاب مغازه جادویی

 علاوه بر کتاب، جعبه چوبی ام تمام ترفندهای جادویی من را نیز داشت یک بسته کارت علامت گذاری شده، چند سکه تقلبی که می توانستم آن ها را از نیکل به سکه سربی تبدیل کنم، و با ارزش ترین دارایی من: یک سر انگشت شست پلاستیکی که می توانست یک روسری ابریشمی یا یک سیگار را پنهان کند. آن کتاب و ترفندهای جادویی برای من بسیار اهمیت داشت چون هدایایی از طرف پدرم بود.

 ساعت ها و ساعت ها را صرف تمرین با آن نوک انگشت شست کرده بودم. یاد بگیرم چگونه دستانم را بگیرم تا مشخص نباشد و چگونه روسری یا سیگار را به آرامی داخل آن فرو کنم تا به نظر به شکل جادویی ناپدید شود. من توانستم دوستانم و همسایه هایمان را در مجتمع آپارتمانی گول بزنم. اما امروز انگشت شست گم شده بود. رفته بود. از بین رفت. و من زیاد از این موضوع خوشحال نبودم.

 برادرم، طبق معمول، خانه نبود، اما فکر کردم شاید او آن را برده یا حداقل می دانست کجاست. نمی دانستم او هر روز کجا می رود، اما تصمیم گرفتم سوار دوچرخه ام شوم و به دنبالش بروم. آن سر انگشت با ارزش ترین دارایی من بود. بدون آن، هیچ بودم. دوست داشتم انگشت شستم برگردد.

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...

محصولات مرتبط