داستان "نخل" به قلم نویسنده ی نام آشنای ایرانی، "هوشنگ مرادی کرمانی"، قصه ای است ساده و صمیمی همچون باقی آثار او، که داستان یک پسربچه ی یتیم را روایت می کند. پسربچه که اسمش مراد است، همراه خاله اش در روستا زندگی می کند و اتفاق مهمی که در زندگی یک پسربچه ی ساده ی روستایی تاثیر می گذارد، ورود درویشی به ده آن هاست؛ درویش یک هسته ی خرما در زمین کاشته و به او می گوید که اگر این هسته رشد کند و درخت بزرگ شود، "نخل" متعلق به مراد است. از آن جایی که آب و هوای روستای مراد برای پرورش "نخل" مناسب نبوده و در آن روستا هیچ "نخل" خرمایی وجود ندارد، این مساله برای مراد خیلی مهم و هیجان انگیز است و او که هیچ درکی از شکل درخت "نخل" ندارد، بی صبرانه به رشد درخت خود امید بسته است.
مولف
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
"هوشنگ مرادی کرمانی" این داستان زلال و خالص را از داخل سنت ها، افسانه ها و مراسم و باورهای آیینی و مذهبی برخی از روستاهای اطراف کویر لوت بیرون کشیده و آن را در قلب روزمرگی صاف و ساده ی مردم یک روستا، می پرورد. مردمی که به حیات دشوار اما کوشا و مومنانه خو گرفته اند و مقاومت و مبارزه ی آن ها در برابر فقر و برای داشتن یک زندگی طبیعی در طبیعتی که به آن ها سخت می گیرد، ستودنی است. هسته ی داستان "نخل"، امیدی نامتعارف در قلب کودکی یتیم است که با آمیزه ای از عرفان یک درویش بیابان گرد و البته صبر، کار و تلاش، ایمان و محبت کودک به امیدی که در دل او جوانه زده، گره خورده و داستانی خواندنی را در اختیار مخاطب قرار می دهد.
قسمت هایی از کتاب نخل
صدای گلرخ می آمد . لالایی می خواند برای خواهر کوچولوش ، داشت خوابش می کرد : " الا ... لا ... لا انار و به خدا عمری به طفلم ده بیا دایه ، بیا دایه درخت گل بکن سایه که تا طفلم بیاسایه بیا باباش به باغش بر تماشا سیب و نارش بر الا... لا ... لا ... الا ... لا... لا"
مراد نرم نرمک از لب بام پایین خزید و آمد روی دیوار. سر دیوار نشست و آهسته گفت: -بیداری درویش؟ درویش از نی زدن دست کشید؟ -می بینی که . تو چرا نخوابیدی؟ -خوابم نمی برد. -حیف است که آدم بخوابد.با این هوا، با این مهتاب، با این ستاره ها، که بیدارند.
دیدگاه خود را بنویسید