کتاب «پسری که با پیراناها شنا کرد» رمانی نوشته ی «دیوید آلموند» است که اولین بار در سال 2012 منتشر شد. پس از این که سرپرست «استنلی»، «عمو ارنی»، از کار خود اخراج می شود، تلاش می کند تا نقشه ی بزرگ خود را عملی کند و یک کارخانه ی کنسروسازی در خانه اش به وجود آورد. وقتی جاه طلبی و طمع باعث می شود «عمو ارنی» سراغ ماهی قرمز و کوچک «استنلی» برود، «استنلی» که حسابی از این اتفاق عصبانی شده، خانه را ترک می کند و به یک سیرک می پیوندد. «استنلی» پس از مدتی کار در سیرک، «پانچو پیرلی» را ملاقات می کند: مردی که به خاطر نمایش منحصر به فرد و فوق العاده خطرناک خود یعنی شنا با پیراناها مشهور است. «پانچو» که در آستانه ی بازنشستگی است، قصد دارد جایگزینی را برای خود پیدا کند، و «استنلی» ممکن است گزینه ای مناسب باشد. اما از صفر شروع کردن، کاری خطرناک و پرزحمت است و همیشه افرادی هستند که تلاش می کنند جلوی تحقق آرزوها را بگیرند.
مولف
ترجمه
تصویرگر
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
قسمت هایی از کتاب پسری که با پیراناها شنا کرد
«استن» از جایش بلند شد. در را باز کرد. عمویش برگشت طرفش. فریاد زد: «بفرمایین! خط تولید جدیدمون!» آن وقت قوطی کوچکی را بلند کرد که رویش با خط طلایی، درشت نوشته شده بود: کنسرو بی نظیر ماهی طلایی پاتز.
«پانچو» می رقصید و ماهی ها هم در اطرافش می رقصیدند. توی همان آبی می چرخیدند و تاب می خوردند که همین چند لحظه پیش صحنه ی وحشی گریشان بود. یکهو کسی داد زد: «نفس بکش پیرلی! نفس بکش!» بله، «پیرلی» از وقتی رفته بود توی آب تا حالا نفسش را نگه داشته بود.
هدف زندگی کردن چیست اگر هیچ خطری وجود نداشته باشد که با آن مواجه شویم و بر آن غلبه کنیم؟
دیدگاه خود را بنویسید