آن مرد با باران می آید

وجیهه سامانی / نشر کتابستان معرفت

از {{model.count}}
105,000
89,250 تومان
15%
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
تعداد
نوع
  • {{value}}
موجودی: {{ (0 > 2147483646) ? "نامحدود" : (model.stock || 0) }} عدد
کمی صبر کنید...

آن مرد با باران می آید داستان زندگی یک خانواده متوسط و یک گروه نوجوان را در ماه های پایانی پیروزی انقلاب اسلامی روایت می کند. وقایع داستان حول این گروه نوجوان می چرخد که در رأس آن ها نوجوانی به نام «بهزاد» قرار دارد. بهزاد پسری از جنس آدم های معمولی دور و بر ماست. کم سن و سال و بی دل و جرات است، سرش توی لاک خودش است و نسبت به اتفاقات اطرافش بی توجه است. اصراری هم به شجاعت و قهرمانی ندارد. اما بر اثر حسادت و رقابت با دوستش، بی اختیار قدم در راهی می گذارد که اتفاقات تلخ و شیرین و فراز و فرود هایش، کم کم او را به یک «بزرگ مرد» تبدیل می کند.

مولف
وجیهه سامانی
ناشر
کتابستان معرفت
موضوع
داستان تاریخی / داستان مذهبی
شابک
9786008460060
تعداد صفحه
217 صفحه
قطع و جلد
رقعی شمیز
سال و نوبت چاپ
1401 || چاپ سی و پنجم
زبان کتاب
فارسی

«وجیهه سامانی» نویسنده کتاب سعی می کند حال و هوای تازه ای از روزهای پایانی انقلاب در پاییز و زمستان سال 1357 را به خواننده منتقل کند. داستان کتاب در مورد خانواده ای با سطح زندگی متوسط و گروهی از نوجوانان است که تلاش می کنند در انقلاب آن روزها سهم داشته باشند. بهزاد نوجوانی منزوی و گوشه گیر است که فضای اطرافش کم کم در او تأثیر می گذارد و شاید در رقابت با دوستانش گام به جایی می گذارد که هیچکس فکرش را هم نمی کرد. او ایدئولوژی انقلاب را از برادر بزرگترش یاد می گیرد و شجاعت را از دوستانش خصوصاً سعید که هم محلی و هم کلاسی او است تقلید می کند. چه کسی باور می کند که بهزاد دیروز، کفن پوش امروز است و می خواهد در مقابل شاه که عزاداری محرم  را ممنوع اعلام کرده است، دستۀ عزاداری راه بیاندازد و به پدرش بگوید:

« تاریخ می گه واسه سربلندی و عزت اسلام همیشه باید عده ای فدا بشن.»

فضای نگران کننده و تعیلق زای داستان وقتی به اوج می رسد که از بهزاد خبری نیست. گویا گرفتار ساواک شده و به قول بهناز دستگیر شده. تصویر سازی دقیق آن لحظه ها از نگرانی پدر که سیگار پشت سیگارمی کشد و مادر که کز کرده گوشۀ اتاق و لب از لب بر نمی دارد، همزاد پنداری مخاطب با داستان را به جایی می رساند که غم، ترس و خشم را می تواند به صورت مخلوط به راحتی حس کند.

« بابا در اتاق را باز می کند و می آید تو. تندی با آستین اشک هایم را پاک می کنم و بینی ام را بالا می کشم. نگاهی به من می اندازد و همان جا کنار  در، روی زمین می نشیند. احساس می کنم قدش کمی خمیده شده و وقتی می نشیند، چیزی روی شانه هایش سنگینی می کند. با صدایی گرفته و خسته سکوت اتاق را می شکند: …»

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...

محصولات مرتبط