بار دیگر شهری که دوست می داشتم" داستانی عاشقانه از نادر ابراهیمی است که نخستین بار در سال 1345 انتشار یافت. داستان، داستان ترک دیار بخاطر عشق، بی وفایی و در نهایت بازگشت مجدد به زادگاه است. نثری شورانگیز و شاعرانه دارد که بر ماهیت داستانی اثر سایه انداخته است. داستان عشق ممنوعه ی پسرمردی کشاورز و دختر خان که زمانی که با مخالفت اطرافیان روبرو می شوند نیروی عشق آنها را وادار به ترک دیار می کند. عشق و افسوس و غم واندوه در تمامی اثر جریان دارد اما نویسنده مسائل دیگر چون عادات، معضلات و مشکلات اجتماعی و حتی سیاسی را نیز از نظر دور نداشته است، معضلاتی که همچنان بعد از گذشت سالها و با بازگشت مجدد راوی به زادگاهش، بر زندگی سایه انداخته است. این کتاب شامل سه فصل، باران رویای پاییز، پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره آباد و پایان باران رویا است.
مولف
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
قسمت هایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم
هلیا میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آن کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام می گوییم و یا ایشان به ما. آن ها با ما گرد یک میز می نشینند، چای می خورند، می گویند و می خندند. «شما» را به «تو»، «تو» را به هیچ بدل می کنند. آن ها می خواهند که تلقین کنندگان صمیمیت باشند. می نشینند تا بنای تو فروبریزد. می نشینند تا روز اندوه بزرگ. آن گاه فرارسندهٔ نجات بخش هستند. آنچه بخواهی برای تو می آورند، حتّی اگر زبان تو آن را نخواسته باشد، و سوگند می خورند که در راه مهر، مرگ چون نوشیدن یک فنجان چای سرد، کم رنج است. تو را نگین می کنند در میان حلقهٔ گذشت هایشان. آن ها به مرگ و روزنامه ها می اندیشند. برفراز گردابی که تو واپسین لحظه ها را در آن احساس می کنی، می چرخند و فریاد می زنند که من! من! من! من!
بخواب هلیا، دیر است. دودْ دیدگانت را آزار می دهد. قماربازها تا صبح بیدار خواهندنشست و دود، دیدگانت را آزار خواهدداد. آن ها که تا سپید صبح بیدار می نشینند ستایشگران بیداری نیستند.
هلیا! بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت. تو بیدار می نشینی تا انتظار پشیمانی بیافریند. بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرین بیامیزد. زیرا نفرین بی ریاترین پیام آور درماندگیست. هلیا! شب های اندوهبار تو از من و تصویر پروانه ها خالی ست.
دیدگاه خود را بنویسید