"آبنبات دارچینی" سومین اثر از مجموعه داستان های طنز آبنبات است که به قلم نویسنده ی خوش ذوق معاصر "مهرداد صدقی"، در ادامه ی داستان های آبنبات هل دار و آبنبات پسته ای به نگارش درآمده است. وی که خود نویسنده ای خراسانی و اهل بجنورد می باشد، بیش از همه سعی داشته تا در این مجموعه کتاب ها، مخاطب را با فرهنگ و حال و هوای زادگاه خود آشنا کند و برای این کار، بستر طنز و تفریح را برای خوانندگان خود برگزیده است. قهرمان ماجراجوی "آبنبات دارچینی"، همان محسن بازیگوش دو داستان قبلی است که مخاطب سیر شکل گیری شخصیتش را به تماشا نشسته و قدم به قدم او را در ماجراهای خنده دار و مفرحش همراهی کرده است. حالا "مهرداد صدقی" داستان "آبنبات دارچینی" را به سال های هفتاد و دو تا هفتاد و چهار رسانده و اتفاقاتی را برای محسن و اطرافیانش رقم می زند که زندگی او و دیگران را تحت تاثیر قرار می دهد.
مولف
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
"مهرداد صدقی" در "آبنبات دارچینی" کوشیده تا صرفا داستانی طنز را ارائه نکرده باشد و همراه با تکامل شخصیتی محسن، مسائل مهم تری را نیز تحت پوشش داستان قرار بدهد. البته او بیان داشته که هدفش نوشتن طنز یا نوشتن اثری آموزشی نیست و هر سبک و سیاقی که کتاب به خود گرفته، در خلال داستان رقم خورده است. پردازش قصه نسبت به دو کتاب قبلی از پیشرفت قابل توجهی برخوردار بوده و مخاطبان این اثر را تا کنون بهترین کتاب این مجموعه می دانند. "آبنبات دارچینی" پس از انتشار در مدت اندکی با استقبال چشمگیر مخاطبان همراه شد و زمزمه ها حاکی از آن است که طرفداران داستان های آبنبات، خواستار ادامه دادن این مجموعه، به قلم دلنشین و طنزآمیز "مهرداد صدقی" می باشند.
بریدهای از کتاب آبنبات دارچینی
آقاجان، که به دگمهدوزی مامان نگاه میکرد، برای اینکه او را به محکمتر دوختن ترغیب کند، گفت: 'مِگن آمریکا و شوروی با یک دکمه متانن کل دنیا رِ منفجر کنن. ولی تو همین دکمهٔ شلوارِ منِ نمتانی محکم بدوزی.' چون رویم نشد، چیزی را که به ذهنم رسید فقط توی دلم گفتم: 'خا، اگه دکمهتان یکدفعه باز بشه، شما یَم با همین دکمه متانین همه رِ تو بازار منفجر کنین؛ ولی خا از خنده!' آقاجان که دید دارم برای خودم لبخند میزنم ذهنم را خواند که هر چه هست مربوط به اوست. برای همین لبخندی زد و گفت: 'ای پسر جان، بخند. اشکال نداره. ایشاالله یک روز اتفاقی شلوارم میافته، اتفاقاً منم همون روز از برعکسیِ کار از زیرش بیرجامه نپوشیدهم، بعد همچی اسمم همهجا بپیچه که هر جا بخوای بری خواستگاری بگن: ʼپسرِ همونی که شلوار نداشت.ʻ اون وقت ببینم وقتی کسی بهت زن نداد چطور منفجر مشی!'
دیدگاه خود را بنویسید