چهار مقاله ای که در این کتاب می خوانید هریک به نوعی مشکلات تاریخی توسعهٔ اقتصادی و سیاسی ایران را بررسی می کند. فقدان امنیت برای مالکیت خصوصی و در نتیجه عدم انباشت سرمایه در دست بخش خصوصی، انحصار ثروت و قدرت اقتصادی در دست حکومت ها که خود به انحصار قدرت سیاسی می انجامید و سرعت و شدت تحولات سیاسی و اجتماعی که جامعه را از چهارچوب قانونی باثبات که لازمهٔ رشد و توسعهٔ اقتصادی است محروم می کرد، در دو مقاله اول بررسی می شود. تلاش برای استقرار قانون و نظم قانونی که به انقلاب مشروطه انجامید و علل ناکامی ها و کمبودهای این جنبش مضمون مقالهٔ سوم است و در مقالهٔ چهارم که به معنایی دنبالهٔ مقاله سوم است شرحی از زندگی و آثار ملک الشعرای بهار را می خوانیم که از کوشندگان راه مشروطه بود و انسانی فرهیخته و آزادیخواه و متجدد بود که می کوشید در فضای بسته و خطرخیز دیکتاتوری، در عین وفادارماندن به آرمان های خود، از تندروی های ویرانگر بپرهیزد و در محیطی که کمتر کسی هوادار اعتدال و خرد بود، به اعتدالی خردمندانه برسد.
مولف
ترجمه
ناشر
موضوع
شابک
تعداد صفحه
قطع و جلد
سال و نوبت چاپ
زبان کتاب
قسمت هایی از کتاب ایران جامعه کوتاه مدت (لذت متن)
از این شواهد درمی یابیم که برخورداری از فر ه ی ایزدی یک آزمون داشت و آن پیروزی بود، یعنی این واقعیت که فرمانروا عملا قدرت را در دست گرفته و آن را نگه می دارد. زیرا جدا از نمونه های اساطیری اردشیر و میش - نماد فره- گذشتن فریدون و کیخسرو از رودهایی پهناور و خروشان و گذشتن سیاووش از آتش، روشن است که برخورداری از فره ی ایزدی بعد از وقوع واقعه تأیید می شد و در دنیای واقعی فرمانروا به دلیل وقوع همان واقعه دارای فره شناخته می شد و مشروعیت می یافت و در آن زمان دیگر عملا قدرت را دردست داشت و بااقتدار فرمان می راند. این وضعیت شبیه نظریه های مربوط به ولی فقیه در دولت اسلامی است که ولی را مظهر اراد ه ی خداوند می داند و بنابراین صلاحیت او تنها به خواست الهی از میان می رود و مردم یا جامعه هیچ تأثیری بر آن ندارند. امروز این عقیده در جمهوری اسلامی آشکارا کنار نهاده شده است.
این سنت تأثیری دیالکتیکی بر موقعیت فرمانروا داشت. از یک سو، برخلاف موقعیت فرمانروایان اروپایی، حتی فرمانروای مطلق، فرمانروای ایرانی را هیچ قانون یا سنت یا قیدوبند زمینی محدود نمی کرد و او می توانست اقتدار خود را به اراده ی خود تا آنجا که توان مادی اش اجازه می داد اعمال کند و این حد در مورد فرمانروایان دوراندیش با در نظر گرفتن مرزهای تحمل جامعه در برابر اقدامات او تعیین می شد. از سوی دیگر این فرمانروا همواره در هراس از کودتای درباریان یا شورش مردم به سر می برد - زیر تنها چیزی که شورشیان احتمالی برای کسب قدرت با همان میزان آز «مشروعیت» لازم داشتند غلبه بر فرمانروا بود. درواقع «مشروعیت» شورشی پیروزمند کم وبیش همیشه بیش تر از مشروعیت فرمانروای مغلوب بود زیرا (بنا بر دلایلی که برخاسته از حکومت استبدادی است) ایرانیان معمولا از فرمانروای خود بیزار بودند و آرزومند آن که یکی «کم تر بیدادگر» یا «دادگرتر» جای او را بگیرد. بدیهی است که دولت استبدادی و جامعه ی خودسر، یا حکومت بی مسئولیت و جامعه ی نافرمان دو روی یک سکه بودند. این یکی دیگر از دیالکتیک های بنیانی تاریخ ایران بود.
دیدگاه خود را بنویسید