■ به تصویر کشیدن ترس آن هم به گونهای که مخاطب هر لحظه در انتظار اتفاقی هولناک باشد فقط از عهده نویسندهای زبده بر میآید. امانوئل کارر در اردوی زمستانی به گونهای درخشان همین کار را میکند.
رمان روایت پسریست خجالتی که همراه دوستانش راهی اردویی میشوند که به عقیده مسئولین مدرسه باعث آمادگی آنها میشود برای زندگی. از همان آغاز داستان متوجه میشویم تربیت نیکلا فرق دارد با دیگر دوستانش، او پسریست که تحت کنترل مستقیم پدر و مادرش هست به گونهای که او بهجای آن که با اتوبوس به اردو برود پدرش او را میرساند. نیکلا قوه تخیل بسیار قوی دارد. او در سرتاسر رمان مدام در حال خیالپردازیهای وحشتناک است که رعشه به تن مخاطب میاندازد. در خط به خط داستان ما همراه میشویم با ترسها و دلهرههای بچهای که همه اتفاقات پیرامونش را به شکل سیاهی در ذهنش ترسیم میکند.
لاشهی آهنین خون آشام بر روی شهربازی بلند میشد، و خواب او را به طرف آن میکشید. وحشت آنجا کمین کرده بود. خون آشام منتظر بود که او را ببلعد... آنها مردهی او را در در تختش پیدا میکردند، کسی هم نمیدانست چه بر سرش آمده. برای همین بود که تصمیم گرفت بیدار بماند.
روند داستان به هیچ عنوان کسل کننده نیست و شما در هر صفحه غافلگیر میشوید در خرده روایتهای جذاب نیکلا ■
دیدگاه خود را بنویسید